سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدان که دانشی چون جستجوی سلامت نباشد و سلامتی مانند سلامت دل نباشد . [امام باقر علیه السلام]
رهای آبی
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
تر ک معشوق

راضیه محمدی :: چهارشنبه 86/6/14 ساعت 11:42 عصر

عشق متقابل را نباید واقعیت ها نابودش کنند،شاید ، انبان عشق را  بر زمین  باید گذاشت و بگذشت...

گاهی عشق را باید با ترک عاشق یا معشوق تعریف کرد...

 زمانی در می رسد که در آن عشاق باید عشق را ترک کنند؛

پیش از آن که عشق آنان را ترک کند...

من تلخ شده ام...  باید قبل از اینکه زشت بشوم...بروم...حق ندارم تو را هم تلخ کنم...

 

 شاید هیچ چیز تلخ تر از ترک آگاهانه و ارادی کسی که دوست می داریم نباشد،اما حضور تلخ در رابطه نیز چندان کم از ترک کردن یا ترک شدن ،تلخ نیست

نازنینم ، نمی دانی چقدر دلم برای اون روزهایی که زندگی کردم تنگ شده است


نوشته های دیگران()

ابرهای مسافر

راضیه محمدی :: جمعه 86/6/9 ساعت 8:31 عصر

نازنینم ، دلم عجیب گرفته

آه ، ای ابرهای مسافر ، مرا نیز با خود ببرید

باور کنید سبکبالم

نه حجمی دارم در این فضای بی انتها
و نه وزنی در قیاس با این بی وزنیها


آه ای ابرهای مسافر
چرا این چنین شتابان می گذرید


مرا نیز با خود ببرید ، به هر کجا که روید جز این دیار خسته
به هر کجا گذرتان افتد جز این دیار عاشق کش


ابرهای مسافر ، من نیز مسافرم

مسافر دیار غربت ، پس مرا با خود ببرید


آه ای ابرهای سبکبال ، ای ابرهای بی خیال
مرا نیز به بی خیالی خود برسانید


خسته ام از این دیار افسرده
خسته ام از این دیار دل مرده


خسته ام از نامردی مردان پر غرور
آه ای ابرها مرا جا مگذارید


این جا کسی به فکر مریم های دل شکسته نیست
این جا کسی درد شقایق را نمی داند


این جا کسی با شاپرک آشتی نمی کند
این جا همه چون من دل مرده اند


آه ای ابرها ، چه سریع می گذرید
اندکی درنگ شاید


کسی جا مانده از خا طرتان
 


نوشته های دیگران()

عشق چیست

راضیه محمدی :: پنج شنبه 86/6/8 ساعت 11:31 عصر

 

عشق چیست ؟

 

 

 

شاگردی از استادش پرسید : (( عشق چیست ؟ ))

استاد در جواب گفت : (( به گندمزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور . اما در هنگام عبور از گندمزار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی !))

شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت . استاد پرسید : (( چه اوردی  ؟))

و شاگرد با حسرت جواب داد : (( هیچ ! هر چه جلوتر می رفتم , خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین , تا انتهای گندمزار رفتم . ))

استاد گفت :(( عشق یعتی همین !))

شاگرد پرسید : (( پس ازدواج چیست ؟))

استاد به سخن امد که : (( به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور . اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی !))

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت : (( به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم , انتخاب کردم . ترسیدم که اگر جلوتر بروم ,باز هم دست خالی برگردم . ))

استاد باز گفت : (( ازدواج هم یعنی همین !! ))

 

 

@@@.....................@@@@...........@@@.................@@......@@@@@@@@@..... @@@.................@@........@@.........@@@..............@@.......@@@................@..... @@@................@@..........@@..........@@@...........@@........@@@..........@........... @@@...............@@............@@...........@@@........@@.........@@@@@@@........... @@@...............@@............@@.............@@@.....@@..........@@@@@@@........... @@@..........@...@@..........@@...............@@@...@@...........@@@..........@........... @@@@@@@....@@........@@.................@@@.@@............@@@................@..... @@@@@@@......@@@@@......................@@@@..............@@@@@@@@@

 

 


نوشته های دیگران()

روزگار غریب

راضیه محمدی :: پنج شنبه 86/6/8 ساعت 11:28 عصر

تقدیم به او : خودش می فهمه کیه

·        یاد باد آنکه نهایت نظری با ما بود

 

 

 

 

روزگار غریبی است نازنین

·        دهانت را می بویند مبادا که  گفته باشی دوستت می دارم

·        دلت را می پویند مبادا شعله ای در ان نهان باشد

·         

·        روزگار غریبی است نازنین

·        و عشق را در کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

·        عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

·         

·        در این بن بست کج و پیچ سرما

·        آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند

·        به اند یشیدن خطر مکن

·        روزگار غریبی است نازنین

·         

·        آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است

·        نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

·        آنک قصابان اند بر گذر گاه زمان مستقر با کنده و ساتوری خون آلود

·         

·        روزگار غریبی است نازنین

·         

·        و تبسم را بر لبها جراحی می کنند و ترانه را به آن

·        شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

·         

·        کباب قناری بر اتش سوسن و یاس

·         

·        روز گار غریبی است نازنین

·        ابلیس پیروز مست          سور عزای ما را بر سفره نشسته است

·        خدا را در پستو خانه نهان باید کرد

·        خــدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

·        خـــــدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

·         

·         


نوشته های دیگران()

خدایا

راضیه محمدی :: پنج شنبه 86/6/8 ساعت 8:56 عصر

از خداوند خواستم تا دردهایم را التیام بخشد.

خداوند پاسخ گفت:

مخلوق خوب من !هر دردی را درمانی است و این تو

هستی که باید درمان دردهایت را بجویی.

از خداوند خواستم تا به من صبر عنایت کند.

خداوند پاسخ گفت:

بنده قدرتمند من!صبر حاصل سختی است.عطا شدنی

نیست.بلکه آموختنی است.

از خداوند خواستم تا مرا شادی و شعف بخشد.

خداوند پاسخ گفت:

نازنینم!من به تو موهبت بسیار بخشیدم.شاد بودن با

خود توست.

از خدا خواستم تا روحم را شکوفا سازد.

خداوند پاسخ گفت:

پرورش روح تو با تو.اما آراستن آن با من.

از خدا خواستم تا از لذایذ دنیا سرشارم سازد.

خداوند پاسخ گفت:

من به تو زندگی بخشیدم .بهرمندی از آن با تو.

از خداوند خواستم تا راه عشق ورزیدن را به من بیاموزد.

خداوند پاسخ داد :اشرف مخلوقات من .بالاخره دریافتی

که چه از من بخواهی.

به خاطر داشته باش که در مسیر عشق ورزیدن به من.

به مقصد دوست داشتن دیگران خواهی رسید

 


نوشته های دیگران()

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ترجمه
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
رهای آبی
راضیه محمدی
من مسلمانم قبله ام یک گل سرخ جانمازم چشمه مهرم نور دشت سجاده من من وضو با طپش پنجره ها می گیرم
Link to Us!

رهای آبی

Hit
مجوع بازدیدها: 51769 بازدید

امروز: 11 بازدید

دیروز: 0 بازدید

Archive


پاییز 1386
تابستان 1386

In yahoo

یــــاهـو

Submit mail