: خسته ام انگار صد سال پياده راه رفته ام
خسته ام انگار اين جاده هاي سرد خاکي تمام شدني نيست
تا اين برادران ريا کار زنده اند
اين گرگ سيرتان جفا کار زنده اند
يعقوب درد مي کشد
و کور مي شود
يوسف هميشه وصله ناجور مي شود
اينجا نقاب شير به کفتار مي زنند
منصور را هر اينه بر دار مي زنن
اينجا که کسي کس نمي شود
حتي عقاب در خور کرکس نمي شود
اين عشق نيست فاجعه قرن آهن است