راضیه محمدی ::
جمعه 86/7/6 ساعت 11:16 عصر
یادش بخیر
هروقت دلم می گرفت میرفتم با ماه حرف می زدم ، نه خودش را می گرفت نه هیچ وقت ازم خسته می شد . فقط و فقط حرفم را گوش می داد اون موقع همه فکر می کردند که دیوونه شده ام یا به قول خودشون باز دوباره زده به سرم ... اما ... خداییش یه عالم دیگه ای داشت زل بزنی تو صورت ماه ، هر چی هم که دلت می خواد بگی
ماه را خیلی دوست دارم چون تنها مونس شبهای دلتنگی هامه ، یاد گرفته ام که حرفام را فقط به خودش بگم اونقدر برام بزرگه و عزیزه که هر چی نگاش کنم و درد دل کنم خسته نمی شم خوبیش اینه که اونم خسته نمی شه یا لااقل من دوست دارم این طور فکر کنم که خسته نشده
کوچکتر که بودم به اون ستاره که همیشه پیش ماه بود حسودیم می شد ، بزرگتر که شدم نه دیگه حسودی نمی کردم حالا دیگه اینقدر خودمونی شدم که برام فرق نمی کنه میدونستم که ماه هم دوستم داره
اما...... چند وقتیه که نمی دونم چی شده فکر میکنم که ماه هم باهام قهر کرده هروقت میاد ابرا جلوش را میگیرند نمی تونم ببینمش دلم تنگ شده بد جوری
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه
راستی داره شبای قدر میاد ، شبهای قدر را قدر بدونید اون موقع ها که با ماه آشتی بودیم هر چی می گفتم می دونستم که به خدام می گه اما حالا دوست دارم خودم به خدام بگم ، دلم تو این شبهای قدر فقط می خواد گریه کنم تو را خدا واسه همه دعا کنید
امشب از اون شباست که من دوباره دیونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها فریاد بزنم
تو را خدا قدر را قدر بدونید شاید تا قدری دیگر نبودیم
نوشته های دیگران()