راضیه محمدی ::
پنج شنبه 86/6/8 ساعت 11:31 عصر
عشق چیست ؟
شاگردی از استادش پرسید : (( عشق چیست ؟ ))
استاد در جواب گفت : (( به گندمزار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور . اما در هنگام عبور از گندمزار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی !))
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت . استاد پرسید : (( چه اوردی ؟))
و شاگرد با حسرت جواب داد : (( هیچ ! هر چه جلوتر می رفتم , خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین , تا انتهای گندمزار رفتم . ))
استاد گفت :(( عشق یعتی همین !))
شاگرد پرسید : (( پس ازدواج چیست ؟))
استاد به سخن امد که : (( به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور . اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی !))
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت : (( به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم , انتخاب کردم . ترسیدم که اگر جلوتر بروم ,باز هم دست خالی برگردم . ))
استاد باز گفت : (( ازدواج هم یعنی همین !! ))
@@@.....................@@@@...........@@@.................@@......@@@@@@@@@..... @@@.................@@........@@.........@@@..............@@.......@@@................@..... @@@................@@..........@@..........@@@...........@@........@@@..........@........... @@@...............@@............@@...........@@@........@@.........@@@@@@@........... @@@...............@@............@@.............@@@.....@@..........@@@@@@@........... @@@..........@...@@..........@@...............@@@...@@...........@@@..........@........... @@@@@@@....@@........@@.................@@@.@@............@@@................@..... @@@@@@@......@@@@@......................@@@@..............@@@@@@@@@
نوشته های دیگران()